عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 271
نویسنده : TAROKH

یکی از خصلت های من این بود که :

هیچ وقت درس نمیخوندم . به جز تابستونا ...

چون میگفتم برم یادی از موقع مدرسه کنم!

میرفتم کتابا رو ورق میزدم و زیر لب میگفتم :

آخیش که دیگه نمیبینمتون!



:: برچسب‌ها: یکی از خصلت های من , , , ,
تاریخ : پنج شنبه 20 آذر 1393
بازدید : 262
نویسنده : TAROKH

اومدم خونه ، مادرم نمازش تموم شده بود،

داشت دعا مي كرد …

تا منو ديد گفت: اينو مي گما خدا …

نمي دونم داشت پشت سر من به خدا چي مي گفت …!



:: برچسب‌ها: اس ام اس , جوک , داستان طنز کوتاه , ,
تاریخ : پنج شنبه 20 آذر 1393
بازدید : 57
نویسنده : TAROKH

 ديشب داشتم كتاب ميخوندم برق رفت …

يه نيم ساعتی زير نور چراغ قوه گوشيم كتاب رو خوندم تا برق باز بياد …

اين نيم ساعتو تا آخر عمرِبچم تو سرش ميزنم …

ميگم ما زير نور چراغ قوه به بدبختی كتاب ميخونديم …

اونوخ شما اينجوري !!!



:: برچسب‌ها: اس ام اس , برق , ,
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 268
نویسنده : TAROKH

يارو ميره سمعک بخره فروشنده ميگه: همه جورشو داريم از هزار تومني تا يک ميليون تومني.

 طرف ميپرسه: هزارتومني اش چطوري کارمي کنه؟ فروشنده ميگه: اين اصلا کار نميکنه فقط مردم با ديدنش بلندتر حرف میزنند. 



:: برچسب‌ها: اس ام اس , جوک , داستان طنز کوتاه , ,
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 175
نویسنده : TAROKH

 

تست بیمار روانی!

 

 

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم

 

 شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

 

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى،

 

 یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

 

من گفتم: آهان ! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

 

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد.

 

شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد یا کنا در ؟

 



:: برچسب‌ها: اس ام اس , جوک , داستان طنز کوتاه , بیمار روانی , ,
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 58
نویسنده : TAROKH

روزی یک مرد در زندگی خود به پوچی رسید

لذا تصمیم به خودکشی گرفت

بالای صخره ای نوک تیز ایستاد و دور گردن خود طناب بزرگی بست

سمت دیگر طناب را به تخته سنگی بزرگ گره زد

مقداری سم نوشید و لباس خود را به آتش کشید

بلافاصله به سمت پایین پرید

و در همان لحظه تیر به سوی خود شلیک کرد

گلوله به خطا رفت و طناب بالای سرش را برید

او که از خطر حلق آویز شدن جان سالم به در برده بود به داخل آب سقوط کرد

آب شعله های آتش را خاموش کردو استفراغ سم را از بدنش خارج ساخت

توسط یک ماهیگیری از آب خارج و به بیمارستان منتقل شد

در بیمارستان بود که بخاطر نبود امکانات و دارو جان به جان آفرین تسلیم کرد.



:: برچسب‌ها: اس ام اس , جوک , داستان طنز کوتاه , ,
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 68
نویسنده : TAROKH

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

 

ملا درجوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...

 

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

 

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!

 

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...

 

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...!

 

دوستش کنجاوانه پرسید : دیگه چرا ؟

 

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال

 

چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!



:: برچسب‌ها: اس ام اس , ملا , ,
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 83
نویسنده : TAROKH

به دختر تو خیابون گفتم خانم ببخشید ساعت چنده؟ یهو برگشت اشک تو چشماش جمع شد و ساعتش رو در آورد و گفت عزیزم قابل تو رو نداره فدات شم!!!! توفقط منوبگیر !!

 


به نظرتون من چیکار کردم؟؟؟

.

.

.

.

.
درست حدس زدی مث الاغ بانهایت سرعت فرارکردم!!!!!!



:: برچسب‌ها: اس ام اس ,
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
بازدید : 53
نویسنده : TAROKH

اس ام اس عاشقانه ...

 کاش ...

باران بگیرد …
 باران بگیرد و شیشه بخار کند …
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم …
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم …
و خلاص …

 

 

 

 

روزی میــرسد …
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری …

بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم …
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب …

رآه خــــوآهم افتـــــآد …
مَـــن کـــه غَریبـــــم …

چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم …
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…

 

 

 

 

 

تقصیر از من است …
آن زمان که گفتی …

قول بده همیشه کنارم بمانی …

یادم رفت بپرسم …
کنار خودت یا خاطره هایت؟؟؟!!…

 

 

 

 

 

معجزه‌ها با باد رفته‌اند …
و چشمانی که چشم مرا گرفت …
همیشه در حاشیه‌ی آینه جا ماند …
و پشت پنجره چقدر نیامد …
آنکه قرار بود …

 

 

 

 

نم کشیده ام بر دیوار اتاق…
بس که لحظه های دور بودنت را ،
قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار …

 

 

 

 

خیالت راحــتـــــ . . .

شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،
گیرا نیسـ ــت …!

نـــفرین ،
ته ِ دل می خـ ــواهد

دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر
ســــر و ته ندارد . . .

 

 

 

 

 

بس کن سآعتــــ …

دیگــــــر خستـه شده ام ….
آرهـ مَن کم آورده ام ….

خودمــ میدآنمــ که نیستـــ …
اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ !

 

 

 

 

من مانده ام …
و انبوهی از اندوه …
و تو بهانه ی چشمانم کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو . . .

 

 

 

 

 

می خواهی بروی ؟!

پس بی بهانه برو !
بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را …

محبت ساختگیـت، عشق دروغینت و چشمان پر فریبت،
روزی گرفتارت خواهند ساخت …

فقط بیا در خزان خواسته هایم کمی قدم بزن
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…!

 

 

 

 


تو راحــت بخوابـــ…
من مشق گریه هایم هنـــوز مانـده …



:: برچسب‌ها: اس ام اس عاشقانه , ,
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
بازدید : 90
نویسنده : TAROKH

پیامک های عاشقانه سنگین ...

 


مادربزرگ می گفت : دل هر آدمی دری دارد

می گفت : باید باز کنی در دلت را روی لبخند آدم ها

می گفت : هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند

می گفت : کلید دل آدم دست خود آدم نیست

می گفت : انگاری کلیدها را دم خلقت پخش کرده اند

بین آدم ها و هر کسی یکی برداشته برای خودش

می گفت بلند شو برو بگرد

بگرد ببین کلید قلب کیست توی دست هایت ؟

ببین کلید قلبت کجاست ؟

 

 

 

 

 

 

آنقدر مشغول بزرگ شدن هستیم که گاهی

فراموش می کنیم پدر و مادرمان در حال پیر شدن هستند !

 

 

 

 

 

پدر پشت در نقاب خنده هایش را می زند

و غم هایش را در جیبش می ریزد و وارد خانه می شود

پدر ناراحتی هایش را پشت روزنامه پنهان می کند

پدر در تمام آینه ها فریاد می زند : حال من خوب است

پدر دوستت دارم ها را با چشمانش می گوید چون عشق پدر همیشگی است

پدر ، سایبان لحظه های بارانی

چشمان پدر ، شعری است مردانه

پدر سرباز کهنه کار جبهه های روزگار

پدر برای من همیشه پدر خواهد ماند.

 

 

 

 

 

هیچوقت حال اونی که هست

رو به خاطرِ اونی که نیست نگیرید …

 

 

 

 

 


کسانی که از خود می رنجانیم

مثل ساعت هایی می مانند که صبح دلسوزانه زنگ می زنند

و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم بعد می فهمیم که خیلی دیر شده ...

 

 

 

 

 

ﮔﺎﻫﯽ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ !

 

 

 

 

 

فراموش نکنیم که اگر دلی را بردیم شکستیم ، گذشتیم و رفتیم …

روزگار حافظه خوبی دارد ، هرگز فراموش نمی کند !

 

 

 

 

 

کسی چه می فهمد
حیاطِ ما

گل هایش به

سوی انقراض می روید!

تکانی بخور!

دوباره

بوی یاسمن بفروش

در شهر ...

 

 

 

 

 

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود ,

گاهی نمیشود که نمیشود.


گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است ,

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود .


گاهی گدای گدای گدایی و بخت نیست ,

گاهی تمام شهر گدای تو میشود .



:: برچسب‌ها: عاشقانه , اس ام اس ,

تعداد صفحات : 8


به وبلاگ من خوش آمدید.

نظر شما در مورد وبلاگم چیه؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان SMS و آدرس supersms.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 59
بازدید کل : 1038
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


شارژر همراه پاور بانک

RSS

Powered By
loxblog.Com